رویای مکتوب / محفل شعر و داستان

ساخت وبلاگ
باید روی سنگ فرش‌های خیس این خیابان رقص پای چارلی چاپلین را انجام می‌دادم و بی‌توجه به فاصله‌ی نیم متری جلوی پایم توی تاریکیِ این شبِ بی‌ماه، فقط شادی کنان راه می‌رفتم تا به دیدارت نزدیک شوم. باید امشب شاد می‌بودم، باید شوق دیدار پروازم می‌داد نه اینکه حسرتی توی گلویم به زور خودش را تکان دهد. امشب تو را می‌خواستم، امشب من فقط تو را می‌خواستم. امشب زمان فریبم داد، ماه فراریم داد. امشب تنها ماندم و قطره قطره‌ی باران جای من گریست. رویای مکتوب / محفل شعر و داستان...
ما را در سایت رویای مکتوب / محفل شعر و داستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : royayemaktob بازدید : 41 تاريخ : دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت: 20:34

این شعر زیبا رو داخل وبلاگ « عمو میرزا » خوندم و برای هزارمین بار از خوندنش لذت بردم. پس تصمیم گرفتم به صورت دکلمه براتون بخونمش. البته نا گفته نماند. بدون تمرین همینقدر صدا خام و خسته است. به بزرگی خودتون ببخشید. هوسی بود که باید اجرا می‌شد. شنيدم كه چون قوي زيبا بميرد؛ فريبنده زاد و فريبا بميرد! شب مرگ؛ تنها نشيند به موجی رود گوشه اي دور و تنها بميرد! در آن گوشه چندان غزل خوانَد آن شب كه خود در ميان غزل ها بميرد! گروهي بر آنند كاين مرغ شيدا كجا عاشقي كرد رویای مکتوب / محفل شعر و داستان...
ما را در سایت رویای مکتوب / محفل شعر و داستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : royayemaktob بازدید : 31 تاريخ : دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت: 20:34

خب اگه بخوام سعی کنم نکات مثبت طبقه چهارم زندگی کردنو (بدون آسانسور) در نظر بگیرم. می‌تونم به این عکسای زیبا اشاره کنم. :) و آسمان فریبی آبی رنگ شد..... البته اینجا آبی رنگ نیست. این دوتا عکسو فرشته خواهر کوچیکم از پنجره اتاق خوابش گرفته. آسمون غروب داره دلبری می‌کنه. این پاییز زیبا رو هم من از تراس آشپزخونه شکار کردم. :) رویای مکتوب / محفل شعر و داستان...
ما را در سایت رویای مکتوب / محفل شعر و داستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : royayemaktob بازدید : 38 تاريخ : دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت: 20:34

این چند روز خیلی درگیر بودم. قراره از این به بعد خیلی بیشتر درگیر بشم.☹ امشب شب کار بودم. گفتم تو بخش وقت خالی پیدا کنم حتما یه پست خوب میذارم. ولی الان ساعت ۶ صبح من تازه اون وقت خالی رو پیدا کردم. دو ساعت دیگه قراره برم خونه و شیفتم تموم میشه. امروز روز پرستاره. رویای مکتوب / محفل شعر و داستان...
ما را در سایت رویای مکتوب / محفل شعر و داستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : royayemaktob بازدید : 47 تاريخ : دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت: 20:34

تازه از خواب بیدار شدم. یه چای دارچین داغ تو تختم دارم. از نعمت‌های خواهر کوچیک‌تر داشتنه. انقدر خسته‌ام که انگار ده ساله نخوابیدم. اما حقیقتش فقط ۴۸ ساعت نخوابیده بودم‌. این ماه قراره ماه سختی برام باشه. همش به این فکر می‌کنم و استرس می‌گیرم که می‌تونم از پسش بر بیام یا نه؟ پشت پنجره اتاقم پاییز نشسته. برگا پاییزین، هوا بارونیه، سردی هوا هلم میده زیر پتو. من عاشق این آسمون بدون خورشید و پر از ابرم. رویای مکتوب / محفل شعر و داستان...
ما را در سایت رویای مکتوب / محفل شعر و داستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : royayemaktob بازدید : 42 تاريخ : دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت: 20:34

دیروز که خانه را ترک کردم، چشمانم دوان دوان دنبال پاییز می‌گشت. راهم به سمت بیمارستان بود و چشمم به هر سمتی که نشانی از پاییز داشت. دیروز پاییز را پای درخت گوشه خیابان پیدا کردم. دیروز پاییز را زیر کفش‌هایم وقتی با صدای دلنشینش خش خش می‌کرد، پیدا کردم. دیروز پاییز روی درخت‌ها نشسته بود و غار غار می‌کرد. دیروز پاییز توی آسمان خورشید را پنهان کرده بود. دیروز بوی پاییز تمام وجودم را در برگرفته بود. تمام شب را کار ‌کردم. رویای مکتوب / محفل شعر و داستان...
ما را در سایت رویای مکتوب / محفل شعر و داستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : royayemaktob بازدید : 39 تاريخ : دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت: 20:34

بگذار حالا که پاییز در حال به یغما رفتن است. بنویسم از حسرت نارنجی‌های محبوبم. سرد بود اما ذغال‌های قرمز و خاکستری بوی پاییز می‌داد. صدای آب می‌آمد و باد بین درخت‌ها می‌چرخید و می‌رقصید و می‌رفت. برگ که دل به باد داد، رفتنش را تاب نیاورد و خودش را به دست‌های سرد باد سپرد. این عشق زیادی بزرگ بود. برگ به دستان یخ زده‌ی من رسید. با این پاییز از دست رفته چه کنم؟ این عکسو خودم گرفتم و ادیت کردم. :) . به نظرتون میشه به هنر عکاسیم اعتماد کرد؟ فرزانه بختیاری رویای مکتوب / محفل شعر و داستان...
ما را در سایت رویای مکتوب / محفل شعر و داستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : royayemaktob بازدید : 39 تاريخ : دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت: 20:34

ساعت ۲ و ۱۱ دقیقه شبه. امروز ۱۹ ام ته تغاری پاییزه. ۱۹ روزه بدون هیچ روز آفی دارم دو شیفت کار می‌کنم. تو بیمارستانم و هم خوابم میاد و هم پا درد دارم. فرستادم بخش آی سی یو نوزادان برای کمک. یه نوزاد دختر اینجا هست که مامانش نیست. الان بعد از دو ساعت دقیقاااا دو ساعت تلاش کردن، تونستم بخوابونمش و بیام بلاگفا. چون خیلی ریزه است می‌ترسم بغلش کنم. اما تا بغلش نکنم آروم نمیشه. رویای مکتوب / محفل شعر و داستان...
ما را در سایت رویای مکتوب / محفل شعر و داستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : royayemaktob بازدید : 38 تاريخ : دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت: 20:34

بازم شیفت شبم، ولی با یه فرق بزرگ. 50 تا مریض داریم با 4 پرستار. یکی از همکارام استعلاجی شده و ما الان تحت فشاریم. هر جای دنیا این نسبت مریض به پرستارو بگی بهت پناهندگی میدن. جدا باید برم نه؟؟ یه جایی که اثری از قارچای سمی نباشه. برم جایی که مردمو برای ترسوندن بقیه اعدام نکنن. رویای مکتوب / محفل شعر و داستان...
ما را در سایت رویای مکتوب / محفل شعر و داستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : royayemaktob بازدید : 42 تاريخ : دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت: 20:34

داره با تعجب نگاهم می‌کنه. حتما تو دلش میگه: تو این تاریک روشنی هوا، ساعت ۶ و نیم صبح جمعه، جز من و چندتا ماشین کسی تو خیابون نیست. پس این دختره چی میگه اونجا؟! همینجوری زل زده بود تو چشمِ منی که از سرما تو خودم مچاله شده بودم و داشتم فکر می‌کردم چطور تا ۸ شب تو بیمارستان دووم بیارم؟ از شیفتای لانگ (۱۲ ساعته) متنفرم و به شدت سردمه و سرویس بیمارستانم نمیرسه. جمعه من این شکلی شروع شد. :) مهرشهر کرج به خاطر سگای واکسینه شده تو خیابوناش معروفه رویای مکتوب / محفل شعر و داستان...
ما را در سایت رویای مکتوب / محفل شعر و داستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : royayemaktob بازدید : 42 تاريخ : دوشنبه 28 آذر 1401 ساعت: 20:34